جدول جو
جدول جو

معنی دیدار نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

دیدار نمودن
(تَ دَ)
ملاقات کردن. دیدن. یکدیگر را دیدن. (یادداشت مؤلف) ، چهره نمودن. روی نمودن. چهره و رخسار و روی نشان دادن:
دیدار مینمایی و پرهیز میکنی
بازار خویش و آتش ما تیز میکنی.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیدار آمدن
تصویر دیدار آمدن
پدیدار شدن، آشکار شدن، برای مثال دیودل باشیم و برپاشیم جان / کآن پری دیدار دیدار آمده ست (خاقانی - ۵۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دندان نمودن
تصویر دندان نمودن
ترسانیدن مثل دهان باز کردن و دندان نشان دادن جانور درنده در هنگام حمله، کنایه از اظهار قدرت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ نَ ءَ)
پیکار کردن. اعتلاط. (منتهی الارب) : معاته، عتات، پیکار نمودن با کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
دندان سپید کردن. تهدید نمودن. خشم نشان دادن. سیاست نمودن. (یادداشت مؤلف). تخویف و تهدید کردن. (آنندراج). کنایه است از ترسانیدن. (آنندراج) (از برهان). قدرت و مهابت نشان دادن:
در این دیار به هنگام شار چندین بار
پلنگ وار نمودند غرچگان دندان.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 328).
تا دندانی بدو نموده نیاید چنانکه سزای خویش بیند و بر نعمت و ولایت نماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399). امیر بدر حاجب و ارتکین را با غلامی پانصد بفرستاد تا دمار از مخالفان برآوردند و دندانی قوی بدیشان نمودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 585). گفتم خود همچنین است اما دندانی باید نمود تا هم آنجا حشمتی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 237). امیر جواب فرستاد که چنین کنم.... و این مالشی و دندانی بود که نموده آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 56).
نباید شد از خندۀ شه دلیر
نه خنده ست دندان نمودن ز شیر.
اسدی.
کدام حادثه دندان نمود با تو به کین
که صولت تو زبن برنکند دندانش.
ظهیر فاریابی.
چون نمود او به دشمنان دندان
تنگ شد بر عدو جهان چو دهان.
سنایی (از آنندراج).
مرادور از لب و دندان خصمان
نگر کآن لب چه دندان می نماید.
سید حسن غزنوی.
سیه شیر چندان بود کینه ساز
که از دور دندان نماید گراز.
نظامی.
چو دندان نماید سر کلک او
شهادت نماید زبان سنان.
کمال اسماعیل (از آنندراج).
آن کس که او دودل شد بادام وار با تو
دندان نمای و آور مغزش چو پسته بیرون.
سلمان ساوجی (از شرفنامه).
، غضبناک شدن. در غضب شدن. (از برهان) (ازآنندراج) :
گر ستم دندان نماید در زمان عدل او
خنجر آتش زبانش برکند دندان شیر.
سلمان ساوجی (از شرفنامه).
، کنایه است از ترسیدن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) ، کنایه است از عاجز شدن و زاری کردن. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، خنده نمودن. (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) (از برهان). کنایه از خنده کردن است. (از غیاث) :
گهی گفت ای سحر منمای دندان
مخند آفاق را بر من مخندان.
نظامی.
صبا گرد از جبین جان زدوده
ستاره صبح را دندان نموده.
نظامی.
، خوشحال گردیدن. (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذْوْ)
بآشکارا آوردن. ممیز ساختن:
نور حق را نیست ضدی در وجود
تا بضد او را توان پیدا نمود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
پدیدار گشتن رخ نمودن. (یادداشت مؤلف) : آب این بباید گرفتن و در خمی کردن تا چه دیدار آید. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
ترسیدن، ترسانیدن، عاجز شدن، زاری کردن، خوشحال گردیدن، خنده کردن، تهدید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدار آمدن
تصویر دیدار آمدن
رخ نمودن، پدیدار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار کردن، ممیز ساختن مشخص کردن: نور حق را نیست ضدی در وجود تا بضد او توان پیدا نمود. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندان نمودن
تصویر دندان نمودن
((~. نِ دَ))
خشم نشان دادن، ترسانیدن
فرهنگ فارسی معین